ابتذال زرد: دیکتاتوریِ سطح
«ابتذال زرد» برای من دعوای سلیقه نیست؛ بحثِ این نیست که موتسارت گوش میدهی یا ساسی مانکن. ماجرا یک عادت فرهنگی عمیقتر است: عادت به بلعیدن بدون جویدن. جایی که سرعت و سطح، جای زمان و ریشه را میگیرد. در این مسلخ، محتوا چیزی برای «زیستن» نیست؛ تکه گوشتی است برای قلابِ توجه. و توجه؟ این روزها تنها واحد پولی است که هنوز تورم زمینگیرش نکرده.
پلان یک: اسکرول کردن، یا تمرینِ فراموشی
صادقانهترین پرتره از انسان امروز، تابلوی نقاشی نیست؛ تصویر کسی است که در نور آبیِ موبایل، انگشتش را روی شیشه میکشد. یک حرکت مکانیکی، تکراری و بیانتها.
ما دیگر جهان را نمیبینیم؛ اسکرول میکنیم. تصاویری که میآیند و میروند، سریعتر از آن هستند که در شبکیه تهنشین شوند، چه برسد به روح. «زرد بودن» دیگر صفت مجلات دکهای نیست؛ «حالِ جهان» است. الگویی که از سیاست تا هنر، و از طراحی تا روابط اتاق خوابمان را جویده است.
برای من، ابتذال زشتیِ فرم نیست؛ ابتذال یعنی حذفِ زمان. یعنی جایی که «تأمل» به نفع «سرعت» ذبح میشود. ما یادمان رفته که زیبایی، پرهزینه است؛ و هزینهی آن پول نیست، «زمان» است.
پلان دو: اقتصاد توجه و مرگِ مکث
در بازار مکارهی امروز، کالا «محتوا» نیست؛ کالا «چشمهای شما»ست. محتوا فقط طعمهای است که روی قلاب میگذارند تا ماهی (مخاطب) را شکار کنند و به تبلیغدهنده بفروشند. وقتی توجه فروختنی میشود، محتوا ناچار است «جیغ» بکشد. باید سریع باشد، ساده باشد و مثل فستفود، همان لحظه سیر کند و یک ساعت بعد گرسنه.
- شتابزدگیِ ساکن: پلتفرمها طوری طراحی شدهاند که ما مثل موشِ آزمایشگاهی روی چرخ بدویم. دائم در حرکتیم، اما به جایی نمیرسیم. هر چیزی که نیاز به مکث، سکوت یا دوباره خواندن داشته باشد، در این الگوریتم «باقیماندهی اضافی» محسوب میشود و دور ریخته میشود.
- پیروزی فرم بر معنا: مهم نیست چه میگویی، مهم این است که چقدر «شیک» به نظر میرسی. کلمات پوک شدهاند؛ فقط پوستهای از «استایل» و «رنگ» مانده. زیباییشناسیِ نئونی که فقط برای چند ثانیه چشم را پر میکند و مغز را خالی.
دفاعیهای برای سرعت: ابزار یا ارباب؟
بگذارید روشن بگویم: من دشمنِ سرعت نیستم. سرعت در انتقال داده، معجزهی عصر ماست. اینکه بتوانم در ثانیهای صدایم را به آن سوی اقیانوس برسانم، شکوهِ تکنولوژی است. مشکل از جایی شروع میشود که ما سرعت را از «ابزارِ انتقال» به «روشِ تفکر» تبدیل میکنیم.
تفاوت در اینجاست: دسترسی سریع به کتابخانه یک چیز است، و خواندنِ خلاصهی همان کتابها در یک توییت چیزی دیگر. ما تکنولوژی را سرزنش نمیکنیم؛ ما تسلیمشدنِ ذهن در برابر ریتمِ ماشین را نقد میکنیم. ماشین باید سریع باشد تا انسان وقتِ بیشتری برای کُند بودن (تأمل) داشته باشد، نه اینکه انسان هم مثل ماشین بدود. ابتذال زرد، نتیجهی تصادفِ «ماشینهای سریع» با «انسانهای عجول» است.
پلان سه: آناتومیِ زرد
۱. سلاخیِ عمق
ابتذال زرد آنجایی است که میخواهیم با یک تیتر، جهان را بفهمیم. روایتهایی که قول میدهند در ۳۰ ثانیه زندگیات را عوض کنند (و احتمالاً موفق میشوند ۳۰ ثانیه از عمرت را هدر دهند). اینجا عمق قربانی میشود تا نمودار «Engagement» بالا برود. ما معتادِ «حسِ فهمیدن» شدهایم، بدونِ «رنجِ فهمیدن».
۲. تقلید: کارخانه کپیپیست
برای من، زرد بودن یعنی جدایی فرم از ریشه. یعنی هنرمند یا نویسندهای که به جای رجوع به زخمهای خودش، به «اکسپلور» اینستاگرام نگاه میکند تا ببیند چه چیزی لایک میخورد. آفرینشِ اصیل همیشه خطرناک است، همیشه احتمالِ گند زدن دارد. اما «تقلید» امن است. ما در حال غرق شدن در اقیانوسی از کپیهای امن هستیم که فقط در فیلتر رنگی با هم تفاوت دارند.
۳. پورنوگرافیِ احساس
این تاریکترین گوشهی ماجراست: تبدیل رنج، بدن و بحران به «کانتنت». اشک ریختن جلوی دوربین، نه برای همدلی، بلکه برای ویو. ما درد دیگران را تماشا میکنیم، یک لحظه احساساتی میشویم (تا وجدانمان آرام شود) و بعد اسکرول میکنیم روی ویدیوی بعدی که احتمالا رقص یا آشپزی است. رنج تبدیل به دکور میشود. این استثمارِ احساسات است؛ نوعی خونخواری مدرن با دستمال سفید.
پلان چهار: زیباییِ عقیم
جهان پر شده از «زیباییهای هتلی». طرحهای گرافیکی تمیز، مینیمال، بینقص، اما مرده. مثل اتاق هتلی که همه چیزش سر جای خودش است، اما هیچکس در آن زندگی نکرده. هیچ بویی، هیچ خاطرهای، هیچ ردی از انسان در آن نیست. زیبایی بدونِ ردِ پا، بدونِ نقص و بدونِ تاریخچه، زیبایی نیست؛ ویترین است.
پلان پنج: استراتژی اسب تروا (زیستن در بازار زرد)
شاید بپرسید: «در این بازارِ شام، چطور میتوان اصیل ماند و حذف نشد؟» پاسخ در انزوا نیست؛ در نفوذ است. ما به یک «رئالیسمِ تاکتیکی» نیاز داریم:
- اسب تروا: اگر مخاطب به دنبال فرمِ جذاب است، به او فرم بدهید. از زیباییشناسیِ روز، از رنگ و نور و ریتم استفاده کنید (این همان اسب چوبی است)، اما درونِ آن، سربازانِ «معنا» را پنهان کنید. با قواعدِ سطح دلبری کنید، اما عمق را به او تزریق کنید. هنر امروز، قاچاقِ معنا در بستهبندیِ جذاب است.
- قبیلهسازی به جای استادیوم: الگوریتمها شما را تشویق میکنند که برای «همه» حرف بزنید. این دامِ ابتذال است. راه نجات، راضی شدن به «کمتر اما عمیقتر» است. ساختنِ قبیلهای از ۱۰۰۰ نفر که شما را «میفهمند»، بهتر از داشتنِ یک استادیوم ۱۰۰ هزار نفری است که فقط شما را «تماشا میکنند». اقتصادِ توجه به کمیت پاداش میدهد، اما اقتصادِ اصالت روی «وفاداری» سرمایهگذاری میکند.
- پلتفرم به مثابه ویترین: ما میتوانیم در اینستاگرام قلاب بیندازیم، اما ماهی را باید به وبسایت، پادکست یا کتاب دعوت کنیم. پلتفرم را «ویترین» ببینید، نه «خانه».
پلان آخر: مقاومت در برابر سقوط
اصالت چیست؟ اصالت واژهی لوکسی نیست. اصالت یعنی کارِ تو بویِ تو را بدهد. بویِ زمان، بویِ فکر، و بویِ تجربهی زیسته.
- زمان: کاری که پایش عرق ریخته شده، نه کاری که در واکنش به ترندِ امروز صبح تولید شده.
- دقت: چاقویِ جراحی به جایِ ساطور.
- تجربه: عبور دادنِ اثر از فیلترِ گوشت و پوست و استخوانِ خودت، نه از فیلترهای لایتروم.
من هر وقت خواستهام اصیل باشم، مجبور شدهام سرعتم را کم کنم. مجبور شدهام «توی چشم بودن» را فدای «درست بودن» کنم. راه فرار ساده نیست، اما شاید اولین قدم یک مکث باشد. یک سوالِ ساده قبل از هر کلیک یا هر خلق: «این چیزی که میبینم یا میسازم، فقط برای دیدهشدن است، یا ریشهای در خاک دارد؟»
جهان شلوغ است. پر از صدا و تصویر. وظیفهی ما شاید افزودن به این هیاهو نباشد؛ شاید وظیفه ما ساختنِ یک «سکوتِ معنادار» در میان این جیغهای بنفش باشد.
